روزگار جوانی

نوشته های یک جوان در روزگار جوانی

روزگار جوانی

نوشته های یک جوان در روزگار جوانی

به بهشت نمی روم...

به بهشت نمی روم... اگر مادرم آنجا نباشد.

مرحوم حسین پناهی

خنده و گریه

مرد دانایی برای جمعی سخنرانی میکرد و جوکی برای حضار تعریف کرد.
همه دیوانه وار خندیدند. بعد از لحظه ای او دوباره همان جوک را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد جوک را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن جوک نخندید.
او لبخندی زد و گفت: وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به جوکی یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟

+