از آنجایی که ما دغدغه خدمت به مردم و مملکت را داریم و برای تغییر آمده ایم و از این حرفها، به محض اینکه شنیدیم کار مفید روزانه در ایران فقط 1 ساعت و 4 دقیقه است (خدا را شکر، فکر می کردیم کمتر از اینها باشد)، تصمیم گرفتیم راهکاری ارئه دهیم تا این مشکل هم برطرف شود.
البته در زمینه اشتغال کارهای خوبی صورت گرفته و همینکه افرادی با دو ساعت کار هفتگی جزء شاغلان به حساب می آیند نشان از کار کارشناسی و دقیق دارد. ما هم به نوبهی خودمان در مطلبی در همین وبلاگ زمینه های اشتغال فارغ التحصیلان را فراهم آوردیم.
حالا امروز با استناد به همان مطلب و تعمیم آن برای شاغلان و مهمتر از همه بازبینی در تعریف کار مفید*، این مشکل هم برطرف شده و جایگاه واقعی خود را در جدول ساعات کار مفید سالانه کشورها در دنیا بدست خواهیم آورد**. البته انجام درست این طرح نیازمند مساعدت و همکاری شاغلان عزیز می باشد.
* مگس پرانی هم باید در ساعات کار مفید لحاظ شود. اصلا کی گفته مگس پرانی کار مفیدی نیست؟
** الان از آخر سوم هستیم
روزی سلطان محمود گرسنه بود و غذایی خواست. از آنجا که مهیا کردن غذاهای دیگر، طول میکشید، فوراً بورانی بادمجان آماده کردند و آوردند. سلطان بادمجان را خورد و او را خوش آمد. پس گفت: «الحق که بادمجان غذایی نیکوست.»
ندیمی که آنجا بود، مدتی دراز در وصف بادمجان و خواصش سخن گفت و سلطان همچنان میخورد. تا اینکه سیر شد و گفت: «بادمجان غذایی تلخ و مضر است.»
آن ندیم باز لب به سخن گشود و این بار دیر زمانی از مضرات بادمجان گفت. سلطان متعجب شد و گفت: «ای مردک، تو نبودی که در خواص بادمجانها سخن گفتی؟»
ندیم گفت: «ای سلطان، من ندیم توام نه ندیم بادمجان. باید چیزی گویم که تو را خوش آید، نه بادمجان را.»
این متن را چند روز پیش از اینجا خواندم. سعی کن همیشه ندیمِ خودت باشی.
یک روز ملانصرالدین دست بچه ای را گرفت و به دکان سلمانی برد. به سلمانی گفت: من عجله دارم، اول سر مرا بتراش ، بعد هم موهای بچه را بزن.
سلمانی سر او را تراشید. ملا کلاهش را بر سر گذاشت و گفت: تا موهای بچه را اصلاح کنی برمی گردم. سلمانی سر بچه را هم اصلاح کرد ولی خبری از آمدن ملا نشد. به بچه گفت: چرا پدرت نمی آید؟ بچه جواب داد: او پدرم نبود. سلمانی گفت: پس کی بود؟ بچه گفت:مردی بود که درکوچه به من گفت بیا دونفری برویم مجانی اصلاح کنیم!
امروز کلی شیرینی زبونی خوردم و به خاطر همین یاد اولین جوکی که شنیده بودم افتادم (حالا نگید چه ربطی داشت؟ )
این اولین چیزی بود که به عنوان جوک شنیدم و اون موقع هم کلی خندیدم، فکر کنم 7 یا 8 سالم بود:
«یه بنده خدایی با رفیقش میره سوار هواپیما میشه. همینطور که هواپیما بالاتر میرفته اون بنده خدا با تعجب از شیشه هواپیما پایین رو نگاه می کرده و به دوستش میگفته: ماشینا رو نگاه کن، چقدر کوچیک شدن. اَ اَ اَ خونه ها رو نگاه، اونام کوچیک شدن. بعد رفیقش یه جعبه شیرینی زبونی میاره که بخورن، تا درش رو باز می کنه اون بنده خدا بازم با تعجب میگه: اِ اِ اِ نون بربریا هم که کوچیک شدن! »
اول اینکه بخندید ضایع نشه (نشم)
دوم اینکه آدم وقتی بچه است خیلی راحت تر می خنده. یادمه با یکی از دوستام فقط چند روز به کلمه «چونکه» می خندیدیم، خودمون هم نفهمیدیم برای چی؟
و سوم به خاطر اینکه از اینجا دست خالی برنگردید، برید اینجا و برنامه تقویم رو دانلود کنید و نظر مثبتتون رو بهم بگید. نظرات منفی و انتقادات تحت پیگرد قانونی قرار میگیرن