هیچ وقت نتونستم افرادی رو که از آبگوشت به عنوان بهترین غذا نام می برن، درک کنم. اگر کسی دلیلی برای اینکه آبگوشت بهترین غذاست داره، لطفا من هم در جریان بذاره و فردی (یعنی خودم) رو از سرگردانی و بلاتکلیفی و نگرانی دربیاره!
* خواهش می کنم طرفداران دوآتیشه آبگوشت من رو سرزنش نکنن!
** این پست از نتایج اولیه فراغت از تحصیله! دارم سوالهایی که از بچگی تو ذهنم مونده و جوابهای قانع کننده ای براشون پیدا نکردم، دوباره مطرح می کنم!
*** از کوچه صدای دعوا میاد، برم ببینم چه خبره...
از آنجایی که این ترم فقط 2 واحد ناقابل مانده بود، با استاد صحبت کردم که در کلاسهای بسیار مهم () این درس حاضر نشوم. ایشان هم قبول کردند و در عوض فرمودند که یک کتاب را خلاصه کرده و به عنوان تحقیق تقدیم کنم
چون من با مراحل چهارگانه تحقیق آشنا بودم (Ctrl+A , Ctrl+C , Ctrl+V ,
Ctrl+P) گفتم چشم و با خیال راحت سیری در اینترنت نمودم و سه مرحله از
مراحل چهارگانه فوق را انجام دادم
. فقط مانده بود مرحله آخر یعنی پرینت گرفتن
.
خوشحالی من از نتیجه تحقیقات خیلی طول نکشید و با شنیدن خبر اینکه تحقیقها باید دست نویس باشند، تمام خستگی جستجو و کپی-پیست کردن تحقیق به تنم ماند! علاوه بر شرط دست نویس بودن تحقیقها، هر صفحه تحقیق باید شامل 250 کلمه (اگر اشتباه نکنم) و تعداد کل صفحات حدودا 25 صفحه میبود
. از آنجا که خلاصهی یک کتاب 170 صفحهای شده بود 50 صفحه، افتادم به جان تحقیق و از سر و تهش زدم تا به 40 صفحه رسید.
تایپ مطالب دست نوشته دیده بودم، اما از دیروز تا همین یک ساعت پیش داشتم مطالب تایپ شده و آماده را روی کاغذ وارد میکردم!
خدا آخر و عاقبت این تحقیق بی سرو ته و بدخط را به خیر کند! البته اعتقاد دارم که استاد این تحقیق را نخواهد خواند (مثل بقیه استادها و تحقیقها) و فقط نمرهاش را -به قول خودشان- لحاظ میکند .
پینوشت:
1- الان که دستم درد میکنه قدر نرم افزارهایی مثل ورد رو میدونم (البته هی به خودم میگفتم دستت درد نکنه!).
2- نتیجه این تحقیق (علاوه بر نمره گرفتن) کتابی نوشتن این پست بود.
3- برای تحویل این پروژه پیچیده و عظیم و فاخر و ... فردا دوباره باید برم شاهرود و احتمالا تا جمعه نیستم ، ولی هرجا که کامپیوتر و اینترنت پیدا کنم مثل خورهها میافتم به جونش و میام نت
4- و در آخر اینکه ملالی نیست جز دوری شما دوستان
پارسال که کتاب پدران آدم صادق هدایت رو می خوندم چیز زیادی نفهمیدم. اما الان داستان کتاب رو درک می کنم. داستان اون میمونهایی که دهکده شون در آتش میسوزه و فقط دوتا میمون عاشق که قبلا از اون سرزمین در حال نابودی فرار کرده بودن زنده میمونن.
پی نوشت:
دلیل درک کردن داستان، قسمت عشقی داستان نیست.