خرداد را همیشه دوست داشته ام. خرداد برای من یعنی خوابیدن روی تخت چوبی زیر سایه درخت انگور، یعنی لب حوض نشستن و بستنی خوردن (که حتی با خاطرات بستنی خوردن در چله تابستان هم عوضش نمی کنم)، خرداد یعنی آبپاشی گلها و درختان باغچه برای فرار از انبوه درسهای نخوانده، خرداد برای من یعنی بچگیهایم. خرداد را همیشه دوست داشته ام، مخصوصا خرداد بچگیهایم را.
خرداد که می شود نگاهی به گذشته ام می اندازم، آدمی را میبینم که یکسال از من کوچکتر است، آرزوهایی در سر دارد و به جایی که الآن ایستاده ام فکر می کند. خرداد که می شود الآنم را در آینه می بینم و از او درباره آرزوهایش می پرسم. خرداد که می شود کوله بار آرزوهایم را می بندم و به خرداد بعد فکر می کنم.
سلام خرداد! من دارم می آیم.
دوما کهربا نیاد بگه که کم آوردی و جا زدی و از این حرفا!
سوما این مطلب خیلی مهمه و شاید قبلا این رو خونده باشید ولی به دوباره خوندنش می ارزه (البته کهربا اگه نخوند اشکال نداره چون برای جوونا که هزارتا آرزو دارن مهمه!)
اما اصل مطلب:
همیشه به ما گفتن وقتی زلزله میاد زیر میز و چارچوب درها پنهان بشید. اما این کار کاملا اشتباهه! چون وقتی سقف و دیوارها فرو بریزن در زیر میز مدفون خواهید شد.
ادامه مطلب ...
در عرض دو روز تو اتوبان دو تا وانت چپ کردن که اتفاقا بار هر دوتاشون هم هندوانه بود! راننده ی عزیز اگه به فکر جون مردم نیستی حداقل دلت به حال این همه هندونه زبون بسته بسوزه!
تو تاکسی نشسته بودیم و داشتیم برمیگشتیم خونه که یهو دیدیم اتوبان شلوغ شد. بازم تصادف! ای بابا باز پشت ترافیک اتوبان موندیم. هر چی که جلوتر میرفتیم بوی هندونه بیشتر میشد تا اینکه رسیدیم به وانتی که با بار هندونه چپ کرده بود. حادثه خسارت جانی نداشت ولی بیچاره هندونه ها! روی زمین پخش شده بودن و از اون همه هندونه شاید 20 تاش سالم مونده بود. راننده هم با خونسردی داشت هندونه های سالم رو جدا می کرد و کنار میذاشت. کم مونده بود همونجا همه رو حراج کنه! بعضی ها هم از فرصت استفاده کردن و هندونه هایی که تقریبا سالم بودن رو جدا میکردن که ببرن! بـــلـــه دیگه تو وضعیتهای بحرانی اینطور اتفاقها هم رخ میده!