آهنگهایی هست که منو یاد روزهای خاصی میندازه. موقعیتهایی که تو فضا و حال و هواش اونقدر اون آهنگها رو گوش دادم، با شنیدن دوبارشون یاد اون روزها می افتم. یه آهنگی از مهستی هست که الان دارم گوش میدم و احساس می کنم که نزدیک غروب آفتاب توی خونه دانشجویی با دوستام نشستیم و این آهنگ رو گذاشتیم رو تکرار، چایی میخوریم، حرف میزنیم و البته نگاهی روزنامه وار هم به کتابها می اندازیم.
یاد آن ایام بخیر...
کم فروشی فقط این نیست که یک کیلو جنس بخوای و 900 گرم بهت بدن.
کم فروشی فقط این نیست که دستمال کاغذی 200 برگ بخری توش 150 تا باشه.
اینکه پول اینترنت پر سرعت بدی و سرعتت از 64 بیشتر نشه هم کم فروشیه (منظورم از اینترنت پرسرعت همون 128 یا 256 خودمونه!)
پی نوشت:
گاهی وقتا صدای آدم به هیچ جا نمیرسه، شاید اصلا کسی دست و پا زدن آدمو نبینه، ولی بخاطر خودش هم که شده باید تا اونجا که میتونه داد بزنه، فقط به خاطر خودش! به خاطر اینکه بعدا از خودش نپرسه چرا دست و پا نزدی؟
قضیه با تلفن و تذکر و شکایت حل نمیشه. کلا قضیه مورد داره!
خرداد را همیشه دوست داشته ام. خرداد برای من یعنی خوابیدن روی تخت چوبی زیر سایه درخت انگور، یعنی لب حوض نشستن و بستنی خوردن (که حتی با خاطرات بستنی خوردن در چله تابستان هم عوضش نمی کنم)، خرداد یعنی آبپاشی گلها و درختان باغچه برای فرار از انبوه درسهای نخوانده، خرداد برای من یعنی بچگیهایم. خرداد را همیشه دوست داشته ام، مخصوصا خرداد بچگیهایم را.
خرداد که می شود نگاهی به گذشته ام می اندازم، آدمی را میبینم که یکسال از من کوچکتر است، آرزوهایی در سر دارد و به جایی که الآن ایستاده ام فکر می کند. خرداد که می شود الآنم را در آینه می بینم و از او درباره آرزوهایش می پرسم. خرداد که می شود کوله بار آرزوهایم را می بندم و به خرداد بعد فکر می کنم.
سلام خرداد! من دارم می آیم.