من هم دارم سعی می کنم خرخره این لاشخور را بگیرم و خفه اش کنم. ممکن است مدتی کمتر این دور و اطراف پیدایم شود، که اگر اینطور شد مشخص است با این لاشخور دست به یقه شده ام.
میان پاهایم لاشخوری بود که به سختی نوکم میزد. هنوز هیچی نشده کفش و جورابم را تکهتکه کرده بود، حالا داشت توی گوشت و عضلاتم کندوکاو میکرد. پس از هر چند ضربهای که با منقارش میکوبید به دلواپسی دورم چرخی میزد و از نو دست به کار میشد.
آقایی که داشت رد میشد ایستاد، لحظهای نگاهم کرد بعد با تعجب پرسید: «چهطور میتوانم این حیوان را تحمل کنم.»
بهش گفتم: «من بی دفاعم. آمده نشسته بناکرده به نوک زدن. البته سعی کردم برانمش حتی خواستم خفهاش کنم منتها مشکل میشود از پس یک چنین جانوری بر آمد. خودتان میبینید چه هیولایی است. اول میخواست بپرد به صورتم که گفتم حالا چارهای نیست دستکم بهتر است پاهایم را قربانی کنم. که ملاحظه میکنید دیگر پاک زخم و زیل و ریشریش شده.»
آن آقا گفت: «چرا میگذارید اینجور عذابتان بدهد؟ یک گلوله حرامش کنید، قالش را بکنید.»
گفتم: «راستی؟ خودتان لطف میکنید ترتیبش را بدهید؟»
آقاهه گفت: «با کمال میل. گیرم باید بروم خانه تفنگم را بیاورم. یک ساعتی طول میکشد میتوانید تا برگشتن من دندان رو جگر بگذارید؟»
گفتم: «از کجا بدانم!»
آن وقت بعداز لحظهای که از شدت درد به خود پیچیدم گفتم: «بیزحمت شما لطف خودتان را بکنید.»
گفت: «باشد سعی میکنم فرزتر بجنبم.»
لاشخور که ضمن گفتوگوی ما به نوبت من و آقاهه را میپایید با خیال راحت همه چیز را شنید و برای من مثل روز روشن بود که حرفهایم را فهمیده و سر تا ته قضیه را خوانده. با یک حرکت بلند شد، برای اینکه خیز کافی بردارد عین نیزهاندازها سر و سینهاش را عقب داد و یک ضرب منقارش را به دهان من فرو برد. تا هُم فیها خالدونم.
من همان جور که از هم شکافته میشدم حس کردم ـ آن هم با چه سبک باری ـ که لجههای خون من بیرحمانه دارد لاشخور را در عمق خود غرق میکند.
+ کافکا - برگردان احمد شاملو
سلام.اصلا کافکا و نظرات و ایدئولوژیش را نمی پسندم!!
موقع هایی هم که مجبورم بخونم حالم میشه
به شمام دوستانه توصیه میکنم به خاطر خوتون به حرفاش زیاد بها ندید...اینجوری راحت ترید!امتحان کنید.
سلام.
ممنون از توصیه تون
من هم نظر و عقیده کافکا رو قبول ندارم.
اما گاهی وقتا زندگی آدم میشه شبیه همین داستانها، حالا چه کافکا این داستان رو نوشته باشه چه کس دیگه ای. و در هر صورت تو اصل قضیه ای که داره برای آدم اتفاق می افته هیچ فرقی نمی کنه.
Design جدید مبارک :)
ممنون
همیشه دوس داشتم کتابی از کافکا بخونم که بدونم چه جوری نویسنده ایه ولی همیشه هم میترسیدم...(اینو قبلا گفته بودم) از اینکه فرصت شد یه مطلب ازش بخونم خوبه.
ولی همون بهتر که میترسیدم و نخوندم. ترسناک مینویسه!!
آره چندتا داستانی که ازش خوندم تو همین حال و هواس
خیلی تلخ نوشته...
" مدتی " زیاد طول نکشه ... خب الان لاشخوره شنید باید زود ترتیبشو بدی
"مدتی" هنوز شروع نشده. لاشخوره هم داره کار خودشو می کنه
خیلی دوست داشتم میشد منم این لاشخور وجودم رو میکشتم، میگم تو تفنگ نداری؟
پ.ن: خوشبختانه لاشخور وجود من سواد نداره که کامنت بخونه :دی
نه والا اگه داشتم به خدمت لاشخور خودم می رسیدم.
مواظب باش ولی