روزی سلطان محمود گرسنه بود و غذایی خواست. از آنجا که مهیا کردن غذاهای دیگر، طول میکشید، فوراً بورانی بادمجان آماده کردند و آوردند. سلطان بادمجان را خورد و او را خوش آمد. پس گفت: «الحق که بادمجان غذایی نیکوست.»
ندیمی که آنجا بود، مدتی دراز در وصف بادمجان و خواصش سخن گفت و سلطان همچنان میخورد. تا اینکه سیر شد و گفت: «بادمجان غذایی تلخ و مضر است.»
آن ندیم باز لب به سخن گشود و این بار دیر زمانی از مضرات بادمجان گفت. سلطان متعجب شد و گفت: «ای مردک، تو نبودی که در خواص بادمجانها سخن گفتی؟»
ندیم گفت: «ای سلطان، من ندیم توام نه ندیم بادمجان. باید چیزی گویم که تو را خوش آید، نه بادمجان را.»
این متن را چند روز پیش از اینجا خواندم. سعی کن همیشه ندیمِ خودت باشی.
نویسنده فعال می پذیریم
www.Has78.blogsky.com
جالب بود.
چشاتون جالب می بینه