روزگار جوانی

نوشته های یک جوان در روزگار جوانی

روزگار جوانی

نوشته های یک جوان در روزگار جوانی

هشتپا

امروز شبکه چهار یه برنامه در مورد ترس از عنکبوتها پخش می‎کرد با نام «همسایه‎های طبیعی». یه گروه بودن که به مردم آموزش می‎دادن چطور به ترسشون غلبه کنن و حتی عنکبوتها رو تو دستشون بگیرن. به این صورت که از عنکبوتهای کوچک شروع می‎کردن و بعد عنکبوتهای بزرگتر می‎دادن دست مردم.
یکی از اونایی که از عنکبوتها می ترسید می گفت: «شبا وقتی خواب هستم کابوس می‎بینم که یه عنکبوت از تخت میاد بالا و روی پتو راه میره تا اینکه می‎رسه به سرم. من هم چشام رو باز می‎کنم و عنکبوت رو ربروم می‎بینم و با وحشت از جام می‎پرم، در حالی که هنوز احساس می‎کنم عنکبوت اونجاس و واقعیه.»
این همون کابوسیه که من هم گاهی وقتا می‎بینم. البته تو کابوسای من عنکبوت از زیر پتو میاد و روی گردنم می‎ایسته. بعضی وقتا هم که از خواب می‎پرم، تا چند دقیقه تو پتوم دنبال عنکبوت می‎گردم.

زیر باران نباید رفت

خب… عملیات انتقال وبلاگ که موفقیت آمیز بود و همه مطالب و نظرات هم منتقل شدند اینجا.
این روزها در حال کسب تجربه جدیدی هستم و می خوام از این فرصت نهایت استفاده رو ببرم. هوای بارونی هم در دست دادن این فرصت بی تاثیر نبوده و باعث شده تو خونه بشینم و چندتا کتاب جدید بخونم، و البته از لذت نوشتن برنامه هم بی بهره نمونم.
درسته که شاعر گفته زیر باران باید رفت، ولی به نظر من زیر باران بهاری باید رفت، وگرنه با زیر باران رفتن تو این روزها ممکنه گلودرد و سردرد و سرفه بیاد سراغ آدم و از آنجایی که این دکتر عزیز به آمپول درمانی اعتقاد دارد و دست به آمپولش هم خیلی خوب است، ترجیح می دهم تا بهار منتظر باران بمانم.
دیگه خبری نیست جز اینکه سایت آینده که یکی از دلایل گودرنوردیم بود درش تخته شد و امکان دارد به تاریخ بپیوندد.

پی نوشت:
– کم کم داره از مرورگر اپرا خوشم میاد.

بعد از یک هفته

بالاخره با اینترنت همراه خداحافظی کردم و مجبور شدم به یک adsl با ترافیک محدود ماهانه تن بدهم. البته یک ماه پیش اینترنت همراه بدون خداحافظی گذاشت و رفت و وبگردی با موبایل آن لذت سابق را نداشت، ولی من نمی خواستم باور کنم.

حالا من هم باید استفاده از اینترنت را هدفمند کنم و در یک جهاد و یا ریاضت اینترنتی، میل زیاد به اینترنت و وبگردی را در خودم بخشکانم. اولین تمرینم در این راه پرخطر یک هفته تمام زل زدن به چراغ چشمک زنی بود که اول قرار بود فقط دو روز چشمک بزند. بعد از کلی پیگیری و تلفن زدن و قیچی کردن سیم و ... فهمیدم که مودم خراب است و آن چراغ هم فقط بلد است چشمک بزند. و بالاخره امروز با تعویض مودم اولین تمرین را به پایان رساندم.


پی نوشت:

- بعد از یک هفته‎ی بدون اینترنت متوجه شدم که کامپیوتر بدون اینترنت یه چیزی کم داره  و اینترنت مثل یه چیز سیریش مانند (نمی دونم درست نوشتم یا نه؟) آدمو میچسبونه به صندلی 

- دیدی؟ بالاخره تو بلاگ اسکای هم دووم نیاوردم و تا هفته آینده کوچ می کنم به یه سرویس دیگه. اینجاس که میگن: دِ آروم بیگیر بچه! 

...

امشب میرم شاهرود تا نسخه فارغ التحصیلی رو بپیچم. از اونجایی که تو این چند وقت تقریبا هرجایی می رفتم یه جای کار می لنگیده، یه احساس بدی دارم که نکنه فردا کارم راه نیفته.

کجایی لولو؟

لولو به جای اینکه اون ممه رو ببره، باید بیاد این اینترنتُ ببره خیال همه رو راحت کنه.